وانیل

وانیل

چیز خاصی ندارم هرچی دلم بخواد میزارم^-^

روز دخمل...

  • 18:28 1404/2/9
  • sungirl
روز دخمل...

روز عزیزای دل بابا...
ناموس داداشا...
هَووی مامانا...
دخی منگولا...
جینگول مینگولا...
روز دختر خوشگلا مبارک :)

خدایا...

  • 00:09 1404/2/8
  • sungirl
خدایا...

خدایا تو این دنیای کثیف این قیافه جذاب چی بود به ما دادی؟

والا جامعه پر گرگه،ماهم که خوشگل موشگل...خدا خودش حفظمون کنه :)

حرف دارم...

  • 23:31 1404/2/6
  • sungirl

حرف دارم با اونایی که خستن از تلاش...خستن از به هدف نرسیدن...خستن از رویاپردازی بدون تحقق در واقعیت...خستن از دخالت و تصمیمات ظالمانه دیگران...خستن از نادیده گرفته شدن...خستن از نشنیده شدن...خستن از سکوت کردن...و خستن از زندگی ای که هیچوقت نکردن!!

نمیدونم چرا و چطوری خیلی از ماها دغدغه ها و حسرت های مشترکی داریم.

اما به هرحال حس میکنم هممون به یه تلنگر نیاز داریم تا منفجر بشیم از سنگینی روی دلمون که داره از پا درمون میاره.

من با نام مستعار وانیل یه دختر در آستانه ورود به 18 سالگیم و جمعه همین هفته یعنی 1404.2.12 اولین مرحله کنکورم رو قراره بدم.

استرس دارم و خب این طبیعیه...میترسم...خستم...سردرگمم

و خب نیاز دارم با یکی حرف بزنم....اما باکی؟

با پدرم؟....نــــه نمیتونم

با مادرم؟....بازم نه

با برادرم؟...اون کوچیکه و درکی از شرایطم نداره

پس با کی حرف بزنم؟...یهوویی تصمیم گرفتم بیام و اینجا بهتون بگم

حالا چی میخوام بگم؟

خب بذارید اینجوری شروع کنم...من یه دختر پر از فانتزیای ریز و درشتم...عاشق ویالون و بازیگری و صدالبته نویسندگیم...اما با همه اینا من به شدت علاقه خاصی به پزشکی دارم.

موقع انتخاب رشتم خونوادم پیشنهاد رشته انسانی رو دادن ولی خب من علاقه ای نداشتم حالا اینم بگم این پیشنهاد ظاهری بود...ته دلشون تجربی رو میخواستن...(اخلاقشون جالبه...زیادی تخسن :)

کاری ندارم که خودم با خواست خودم پا به این رشته گذاشتم و منکر علاقم به پزشکی هم نمیشم...اما من فقط فشار درس و کنکور رو درنظر گرفتم و این رشته رو انتخاب کردم....فشار خونواده و اطرافیان(فامیلای فوضول...هرچی آتیشه از گور نداشتشونه...مسبب همه سختگیریای مامان باباها=فامیلن) رو فراموش کردم... :) 

من هیچوقت بچگی نکردم ..چرا؟...نه اینکه محدودیت داشته باشماااا...نه...ولی میخواستم بازی کنم...درساتو خوندی؟

میخواستم فیلم ببینم...درساتو خوندی؟....میخواستم مهمونی برم....درساتو خوندی؟....میخواستم غذا بخورم...درساتو خوندی؟...میخواستم بخوابم....درساتو خوندی؟

و کلـــــــی از اینجور سوالا

خونوادم برام از لحاظ مالی و عاطفی کم نذاشتن(تا ابد و یک روز مدیونشونم) اما ای کاش جای همه اینا یه بار میگفتن راضی از زندگیت؟...راضی از انتخابت؟...حال دلت خوبه؟...تحت فشار که نیستی؟

اما نپرسیدن و من همه اینا رو از خودم تو دفترم پرسیدم و خودمم جواب دادم

یه بار گفتم نویسندگی رو دوست دارم...مامانم گفت نویسندگی که شغل نیست...گفتم بازیگری چطوره....گفتن بازیگری بده...گفتم برم کلاس موسیقی....گفتن بعد کنکور

گفتم میش بذارید جمعه با دوستام برم بیرون....گفتن دوستیت رو بذار کنار بعد از کنکور....ورزش چی؟....بعداز کنکور...خواب؟...بعداز کنکور...استراحت؟...بعداز کنکور

ولی میدونین چی برام خنده داره؟؟....این که آدما (پدر مادر معلم یا حالا هرکی)از آینده خبرندارن ولی همش ازش حرف میزنن

اصلا بعداز کنکوری وجود داره؟؟...اصلا از کجا انقدر مطمئنن که تا اون موقع زنده میمونم؟؟

هرسال تو استانمون از این خبرا میاد که دختر فلان همکاری سرجلسه امتحان نهایی از استرس سکته کرد و مرد.

بچه فلانی چند ساعت قبل جلسه کنکور مرد.

مرد؟؟...مرگ؟؟واژه عجیبیه...روی شونمون خوابیده و ما ازش غافلیم...میدونین بزرگترین حق الله چیه؟؟...خیانت در عمری که بهمون داده شده

همین عمری که از دیگران گرفته شده و به ما داده شده تا ازش استفاده کنیم و از زندگی کردن لذت ببریم.

ولی ما هیچوقت از زندگی لذت نبردیم.

آزمونی مثل کنکور یه آزمــــون خیلـــــی کوچیک ساخته دست بشره و هیــــچ ارزشی نداره اما ما با آگاهی از این موضوع خودمون رو از لذت های دلنشین زندگی محروم میکنیم.

بزرگترین آزمون به دست خالق زمین و زمان خلق شده صرفا و صرفا جهت شکوفایی استعداد و توانایی انسان هاااااست(نه مچ گیری از اونا)

به اذن خداوند به ما قدرت انتخاب و اختیار داده شده و هیچ کس حتی پدر و مادر حق سلب این قدرت الهی رو ازما نداره!!

پدر و مادر قبل از پدر و مادر بود انسانن وما قبل از فرزند بودم انسانیم....وما انسانا سوای جنسیت قدرت توانایی جز در ایمان به خدا نسبت به همدیگه برتری نداریم

من به هیچ کس حتی پدر و مادرم اجازه نمیدم در زندگی من که یک هدیه از جانب خداس دخالت کنن...ازشون در زندگی کمک میگیرم چون اونا دوپیرهن بیشتر از ما پاره کردن...اما...این به این دلیل نیست که اجازه بدم نذارن به اهدافم برسم...من شده تو این سایت رمان های آبکی و چرت و پرت هم بنویسم مینویسم تا روزی که بهترین اثر نویسندگیم رو منتشر کنم.

میرسه روزی که روپوش سفید پزشکی رو تنم میکنم.

میرسه روزی که من کنار ساحل روی تیکه سنگی می ایستم و شروع به نواختن ویالون میکنم.

 

با همه اینها من هیچوقت به پدر و مادرم پشت نمیکنم...چراکه اونا پدرومادرن...غلط یا درست...بخاطر علاقشون به ما تصمیماتی میگیرن که از نظرشون درسته ولی شاید در حقیقت غلطه.....اینم بگم زیاد از پدرمادراتون دلگیر نشین...اوناهم مثل شما تحت فشار اطرافیانن و خیلی اوقات قصدشون از این همه سخت گیری فقط سربلندی شماست و نمیخوان جلوی همون اطافیان ضایع بشید.

(راستش ادم عجیبیم با همه این گله ها اما هیچوقت خونوادم رو مقصر ندونستم و روز به روز بیشتر دوسشون دارم....پدر و مادرا بهترینن حتی با سخت گیریاشون...ناشکری نکنم که خیلی اوقات به شخصه زیاد خریت کردم و مدیون کمکای مامان بابامم...در هر حال با همه بدیاشون قدردان باشین...چون ما آدما تا زمانی که چیزی رو از دست ندیم قدرش رو نمیدونیم)

برای رسیدن به اهدافتون دست از تلاش برندارین و اجازه دخالت به دیگران(فااااااامیل پدرسوخته) رو ندین و احترام دو فرد زندگیتون (پدر_مادر)رو هم نگه دارین و عاشقانه دوسشون داشته باشین....چون اونا برای شما جنگیدن حالا غلط درستش رو بسپاریم به دست خدا^-^

فراموش نکنین خیلیا هم هستن در حسرت داشتن یک مادر یا یک پدر حتی سختگیر!!!

 

با نوشتن این حرفااا نه تنها از پدر و مادرم دلگــیر نشدم راستش فک کنم دلیل این همه سختگیری ها رو هم فهمیدم.حالا خندم واقعیه

آره هدفم همین بود....اینکه اونقدر بنویسم بنویسم تا حال دلم خوب شه...ذهنم باز شه...تا پی به فداکاری پدرمادرم ببرم

پدرمادرا خودشون رو بد جلوه میدن در ازای موفقیت ماهااااا

 

نظرشما چیه؟؟؟منتظر کامنتاتون هستم -_<

هعب...

  • 15:53 1404/2/2
  • sungirl
هعب...

تصویر خودش گویای خیلی چیزاست!!!!

خنده...

  • 15:49 1404/2/2
  • sungirl
خنده...

امروز تو گوگل سرچ کردم:

زندگینامه شیخ بهایی

گوگل گفت:باز بابات کنارت نشسته!!... -_- 

نظرتون؟؟

  • 22:29 1404/2/1
  • sungirl
نظرتون؟؟

به نظر من ته حقیقته

چون من خودم اینجوریم،یادمه سر یه امتحانی فقط 0.25 از بیست کم شده بودم زار زار اشک میریختم(هعب تباه بودم دیه)

شما چطور؟

فقط...

  • 16:29 1404/2/1
  • sungirl
فقط...

فقط من عاشق اینام یا شما هم مثل منین؟؟ :)

اخه نگا کن چقده ناناسن

چرا من...

  • 08:28 1404/1/31
  • sungirl
چرا من...

چرا من هفته بعد جمعه کنکور دارم ولی به راست ترین نقطه کبدم گرفتمش؟

این اصلا عادی نیست....(تااااسف)

ما دخترا....

  • 01:04 1404/1/31
  • sungirl
ما دخترا....

ما دخترا گاهی خودمونم نمیدونیم،

واسه چی قهر کردیم...!

فقط حس می کنیم الان لازمه قهر باشیم :)

وقتی...

  • 13:24 1404/1/30
  • sungirl
وقتی...

وقتی داری روزای سختی رو میگذرونی،

متعجبی که پس خدا کجاست؟

یادت باشه استاد همیشه موقع امتحان

سکوت میکنه!!

یه دختر...

  • 13:19 1404/1/30
  • sungirl
یه دختر...

یه دختر باید شبیه پروانه باشه :)

دیدنش زیبا ،

گرفتنش سخت!!

میخوام...

  • 23:50 1404/1/29
  • sungirl
میخوام...

میخوام برای یه بارم که شده

به خودم فک کنم

قبل از اینکه دیر بشه!!

رفیق...

  • 15:55 1404/1/28
  • sungirl
رفیق...

معامله فسخ شد ؛

در قبال دنیا یک

تار مویت را می خواستند ،

ندادم . . .

چرا؟؟

  • 21:59 1404/1/25
  • sungirl
چرا؟؟

چرا زندگی رو سخت میکنی؟؟

دلتنگ کسی شدی؟............زنگ بزن

میخوای کسی رو ببینی؟......دعوت کن

میخوای بقیه درکت کنن؟....توضیح بده

سوال داری؟.....................بپرس

چیزی میخوای؟................برو دنبالش

از چیزی خوشت میاد؟.......حفظش کن

از چیزی بدت میاد؟...........ترکش کن

عاشق کسی هستی............بهش بگو

ما فقط یکبار زندگی می کنیم .... سخت نگیر .... ساده باش :)

 

 

 

لایک و کامنت یادتون نره....پستای رمانمم لایک کنین وکامنت بزارین که ممنونتون میشممم...دوست دارتون : وانیل

از دریا...

  • 18:27 1404/1/25
  • sungirl
از دریا...

از دریا آموختم ، هرکه از حدش گذشت

غرقش کنم !!!

موهای سفید...

  • 18:21 1404/1/25
  • sungirl
موهای سفید...

موهای سفیدی که لا به لای موهامون داریم تاوان حرفاییست که

نمی توانیم بزنیم ولی به همه می گوییم.....ارثی است!! :)

میدونی چیه دوست من؟

  • 09:01 1404/1/25
  • sungirl
میدونی چیه دوست من؟

بعضی دردا رو نمیشه گفت!حتی نمیشه نوشت!

فقط میشه شبها با چشمای خیس به سقف زل زد و سکوت کرد!!

خوشبختی....

  • 21:47 1404/1/24
  • sungirl
خوشبختی....

خوشبختی لم داده برو روی منحنی کوچک لبخندت

دریغ نکن !!